.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

In my dreams, one day you will finally come to take me away with you for good.. that day will come.

گذر زمان

روزی که فکر کردی یه چیزی رو از ته دل دوسش داری هیچوقت ولش نکن .. آدم وقتی‌ سنو سالش کمه فکر می‌کنه بازم پیش میاد،، باید ۱۰-۱۵ سال بگذره تا بفهمی همون یه بار بوده .. که دیگه حالت خوب نمی‌شه، عشق یعنی‌ حالت خوب باشه. 

کجاست

جان به جان آمده جانانه کجاست

گم شده راه دلم، خانه و کاشانه کجاست

صوت و آواز چه شد،بادهء گلگونه کجا

بزم یاران چه شده،خندهء مستانه کجاست

گل به چه عشوه کند،بلبل شوریده چه شد

شمع جان سوخت و آخر شد و پروانه کجاست

شوق لیلی مطلب شور و صفا رفته به باد

عشق مجنون چه شده عاشق دیوانه کجاست

آدمیزاد کجا رفته پری چهره چه شد

حق کجا رفته و افسانه کجاست

جشن نوروز مجو جشن سده رفته ز یاد

مهرگان را مطلب مجلس شاهانه کجاست

جستجو از چه کنی عهد و وفا نیست دگر

عهد و پیمان و وفا همت مردانه کجاست

...

این روزها کمتر چیزی است که مرا به اندازه شکست دادن و خرد کردن تو خوشحال کند! وقتی که میبینم برایم دام پهن میکنی و آن گوشه کنارها، ساده و مظلومانه می ایستی و منتظر میمانی که مرا افتاده در دام خویش - یا شاید خویشتن - ببینی نمیتوانم جلوی خنده ام را بگیرم! وقتی تو را در کوچه های خلوت زندگی ام حس میکنم که مصمم میشوی همان ثانیه های کوتاه را نیز از من بگیری به حقارت تو بیش از پیش پی میبرم. بگذار اعتراف صادقانه ای بکنم که حتی اگر نگذاری من اعتراف خواهم کرد! تو را چه به اجازه دادن یا ندادن؟!!
آری! کمی تا قسمتی باهوشی! خودت را درکنار و همراه من نشان میدهی اما مدتهاست که میشناسمت! نیستی آنچه که مینمایی! شاید درک حقیقت تو - که البته بی شک حقی در آن نیست بلکه آنچه هست تنها واقعیت وجود توست - برای من مشکل باشد اما خوب میدانم هرچه هستی در مقابل آنچه که برایش روز و شب نقشه میکشی و دانه میپاشی ناتوانی! حضورت را گاه چنان حس میکنم که گویی میخواهی مرا در آغوش بگیری! و من با چشمهایی بسته و دستانی باز آماده میشوم تا آتشی که در قلبم میفکنی را به جان بخرم و با تو نرد عشق بریزم! چشم طمع به جام رنگین شراب نابی که در سینه ام دارم میدوزی. خواب از خویش میگیری و بر من میبخشی! اما چه باطل خیال میکنی که در خیال منی! شاید گاهی برایت تک بیت غفلت سروده باشم اما اگر بدانی شاه بیت غزلهای من برای کیست از حسادت میمیری! بمیر!
ای فرزند آدم! آیا با تو عهد نکردیم که شیطان را نپرستی که همانا او برای تو دشمن آشکاری است؟!این روزها وقتی نماز میخوانم و از همنشینی با چون تو نارفیقی به خدا پناه میبرم، وقتی چشم از آنچه نمیباید، برمیدارم، وقتی جدا میشوم از آنچه تو میخواهی بدان بپیوندم، وقتی نغمه های دعا را با چشمان ترم زمزمه میکنم آتش حضورت را عجیب حس میکنم! انگار که میخواهی من را چنان بسوزانی که از این یک مشت خاک، جز خاکستر نماند... ولی چه زود گلستان میشود این شعله های تا ابد پوشالی.
.
.
.

...


Life is a prison
Oh God let me out
No one to listen
To hear when you shout

Climb the walls of insanity
Ride the waves of despair
If you fall it doesn’t matter
There's no one to care

Used to wish for a window
To see birds, trees and sky
But you're better without one
Stops you aiming too high

Watching freedom is painful
For those locked away
Seeing joy, love and happiness
Another price that you pay

Strong is good, weak is bad
Be it false, be it true
Your mind makes the choice
And enforces it too

Cell walls built by society
With rules to adhere
If you breach the acceptable
You had better beware

Hide the pain, carry on
Routine is the key
Don't let on that you're not
What you're pretending to be

Lock it all up inside you
How badly that bodes
Look out for that one day
When it all just explodes

Leaving naught but a shell
Base functionality too
But killing all else
That was uniquely you