.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

خدایا مواظبش باش ...

سرتو بذار رو شونم و آرورم بخواب گل بهار ...
من پیشتم تا خود صبح٬ چشماتو آروم هم بذار...
انقدر بیدار میمونم تا وقتی خوابت ببره...
وقتی میخوابی رویا هم٬ ناز نگاتو میخره ...
کابوسو زندون میکنم خواب بد و میسوزونم...
 مصل گنجیشک کوچیک٬ آروم بخواب مهربونم...
دستت توی دست منه ٬ عزیز خوب نازنین ...
چشماتو روی هم بذار رو شاپره ابرها بشین ...
تا صبح برات٬ شعرو غذل٬ لالاییه عشق میخونم ...
چشماتو روی هم بذار٬ من اینجا بیدار میمونم...
حافظ خواب تو میشیم‌: من و خدای مهربون ...
چشماتو فردا میبینم٬ خوب بخوابی شبت بخیر ...

* ببخشید یکم دخترونست

 

فعلا ...

سلام !!!
خواستم فقط یه شعری که شاید ۲ بیتشو بیشتر برات نگفتم و تموم کنم ... به قشنگی شعرای تو که هیچوقت نمیشه ... اما از قلب من اومده ... امیدوارم که خوشت بیاد

واسه خنده تو دل بی قراره میدونستی؟
برای دیدن تو لحظه شمار میدونستی؟

تو گلی٬سبزه عیدی ... عمو نوروزی تو اصلا (  )
تو دلم بی تو خزون... با تو بهار میدونستی؟

غیره اینکه بشینم زل بزنم تو چشات 
آرزویی دل دیوونه نداره میدونستی؟

تو خیالت میرسه سینه من معدن سنگ
توردیه قلب منو شیشه نداره میدونستی؟

من همون لحظه که میگم عاشقی یه حرف پوچ
دلم از غصه پریشون و زاره ٬ میدونستی؟

اخم و تَخم منو ول کن که همش بازی و نقش
کار این دل اگه باور کنی٬زاره میدونستی؟

تو بمون٬ گرچه اگر گفتی میرم میگم سلامت (‌ الکی )
ولی بیتو همه روزم ... شب تاره میدونستی؟

خوب دیگه ماییم و یه ذره قرور از همه دنیا
ریختنش به پای تو نوعی غماره میدونستی؟

میدونی که آتیش برای مدتی باید بره ... اما بدون که همیشه با یادته ... نکنه یوقت شیطون گولت بزنه و آتیش و از یاد ببری و ...  
آتیش خیلی دوست داره ٬ یادت نره ها   پس تا بعد ...



به دلیل باز شدن مدرسه ها و سختیهای زندگی ... شاید نتونم فعلا بنویسم ... اما وبلاگ و میسپارم به خودش ... خوشحال میشم اینجا بنویسه ... البته اگه افتخار بده  
پس تا چند ماهی خدانگهدارتون ... شاد و خندون باشین
 

چند کلمه ...


سلام ...
حالت خوبه؟ آره با خود خودتم ... تو که فکر میکنی نوشته های مسخرم واسه یکی دیگست ... تو که هر چی بگم بازم به من شک داری ...
گوش کن میخوام یکم درد و دل کنم ...  مجبورم حرفامو اینجا بزنم ... چون خودت نیستی  
خودتم که میدونی ... من بجز تو کسی دیگه ای رو ندارم ...

دلم گرفته ... بهونه میاره ... میترسه ... میدونی که چقدر ضعیف ... فقط با حرفای تو آروم میشه ...
نمیدونستی؟
خوب تقصییر تو نیست ... تو از این دل من هنوزم بیخبری  
ولی چی بگم؛ چیکار کنم که هم تو راحت بشی هم من ؟!
منم نمیدونم ...

راستی دیشب خوابتو دیدم ... نمیدونی چقدر واسم قشنگ بود ... دوست دارم تعریف کنم اما ... جونی برای فشار دادن این کلمه های لعنتی که روی این کی بورد حک شدن و ندارن ...
حالم زیاد خوش نیست ... نیستی ببینی ...

دستهایت کجاست؟
همان دستهایی که قرار بود مرهم بروی زخم خیالم بگذارند ...

دستهایت کجاست؟
تا شانه هایم را بگیرند و به من باور دهند که هستم ...

قاصدک دستهایت را میخواهد...


دوستت دارم !!!

چند روز پیش ... همونروزی که قرار بود برای تفریح به یه شهر دیگه برم ... یادته که بهت گفتم؟
همینجوری که لب دریا نشسته بودم و به تو فکر میکردم ٬ خود به خود دستم به طرف تکه چوبی رفت و اسمامون رو روی شنهای ساحل نوشت ... و لبهام خود به خود شروع به زمزمه کردن ... زمزمه شعری که خیلی دوستش داشتم ... شعری که تو برای من گفته بودی ... شعری که با فکر کردن به کلماتش بهم جون میداد ... شعری که از احساسات قشنگت گرفته شده بود ... و با دستای گرم و مهربونت نوشته شده بود ...
با اینکه هوا خیلی سرد بود و از طرف دریا باد سردی به صورتم میخورد ٬ اما با زمزمه کردن شعرت و تجسم کردن صورتت توی ذهنم و فکر اون روزی که دستاتو تو دستهام گرفتم ... گرمم میکرد!
دوسشون داشتم ... تمام اون حس هارو ... تمام اون فکرهارو ... تمام اون شکلک هارو ... دوست داشتم ... ولی نبودن تو در کنارم و دوست نداشتم ... دلم و میگرفت ... دوست داشتم گریه کنم ... ذار بزنم ... ولی گریه نکردم ... از جام پاشدم و به طرف دریا راه رفتم ... محکم جلوی باد ایستادم و داد کشیدم ؛‌ حتی توام نمیتونی منو از پا در بیاری ٬ میشنوی؟؟؟؟؟؟؟ !!!
و رفتم ... 
میخوام قول بدم ... قولی که بقیه احتیاجی به دونستنش ندارن ... فقط خودم و خودت ... قول میدم ... قول ...

دوباره از نو !!!

سلام ... سلامی دوباره و نو ... پر از شادی و امید و خنده
به علت خرابی وبلاگ قدیمیم مجبور شدم که کوچ کنم به این خونه جدید  و تصمیم گرفتم که دیگه از غم و غصه و درد و کوفت نگم  ( البته سعی میکنم ٬ اگه بشه )
اول از همه میخوام از بهترین دوستم ( مهیار )‌ تشکر کنم که خیلی از وقتشو گذاشت و به دستورهای من گوش داد و این وبلاگو اونجوری که دوست داشتم درستش کرد  مهیار جان خیلی متشکرم  و ببخشید که تو زحمت انداختمت. اینم وبلاگ خودش... متال بازها حتما یه سر بزنید FroM HeLL
  .

سعی میکنم زود به زود آپ کنم چون اینجا شد دفتر خاطرات من ... شاید هر روز آپ کنم ( که فکر نمیکنم ) شاید هم ماهی یه بار ... در باره همه چی هم مینویسم ...  از شعر و داستان بگیر تا زندگیه خودم و گاهی وقتها هم چرت و پرت ...  

دیگه فعلا چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسه !!!‌ اما شاید یه نیم ساعت دیگه دوباره آپ کردم ... خدا رو چه دیدی   
پس از من خداحافظ فعلا