در ساختمانهای این شهر غریب ... با هر زجه آسمان دل کوچکم میلرزد
گریه های بیتابش ... وجودم را خالی از خشکی میکند
گمونم خداوند بدجوردلش گرفته است و خشمگین است ... اشکهایش چرکی انسانهارو برای مدتی از چشمانم دور میکند !
رادیو ها جیغ و فریاد میکشند ؛ از خانه خارج نشوید... این طوفان به آدمهای بی گناه هم رحم نمیکند ؛!!!
منتظر میمانم ...
منتظر...
حتما آپم رو بخون و برای زیتارا دعا کن
برای اولین بار خواهش میکنم ازت.
====================
سلام آبجی جونی
خیلی بد قولی خودتم میدونی چرا
سلام
نوشته هات محشرن
بهت تبریک میگم
اما چرا آپ نمی کنی؟
به منم سر بزن
خوشحال میشم نظرتو راجع به وبم بدونم.
مرسی
salam dost aziz wb khobi dary be man ham sar bezan va az barname ham estefadeh kon va
be dostat moarefy kon
moafagh
bashy
behshad
bye
خب وقتی رادیو ها هم میگن از خونه بیرون نرین حتما واقعا بارون شدیده دیگه...هه...شوخی کردم ببخشید... اگه برای 20 ثانیه بتونم کل کل با تورو بذارم کنار اطمینان داشته باش تنها کاری که میکنم اینه بگم نوشته هات خداییش قشنگه...ولی آخه چرا این همه از غم و بدبختی میگی؟...بابا به خدا این دنیا خیلی جای باحالیه...این ماییم که بدش کردیم!
سلام خوبی عزیزم
از وبلاگت دیدن کردم
زیباست
با تبادل لینک موافقی ؟
راستی
یه جمله بگو درباره پاییز
به منم یه سری بزن
یه نظر هم بده تا ادرست بمونه منم بتونم بهت سر بزنم
منتظرم
فدایت سامان