.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

پاییز

باز پاییز غمناک اومدو غم و غصه های تازه تو دل ما ریخت ...
توی این هوای پاییزی داشتم راه میرفتم که... بوی برگهای نمدار بلند شده بود و بوش آدمو مست میکرد ... بارون لطیف پاییزی به گونه های سرخم میخورد و دست به اشکهام میداد و ... آروم جاری میشدن ... گاهی وقتها هم از درختها برگ زرد و نارنجی با چند تا برگ زرد و نارنجیه دیگه بروی زمین میفتادن... صدای خرش خرش برگهارو دوست داشتم اما دلم نمیومد روشون پا بذارم ... چون پیر بودن... از پا افتاده بودن... یک سال عمرشون به پایان رسیده بود... خسته بودن ...
اینجا همیشه بارون میاد... اما بارون پاییز یه چیزه دیگست٬ مخصوصا با تو ... دست به دست... بدون چتر ...تو خیابونها راه بریم و وقتی بارون تند شد ماهم پا به پاش بدوییم ...
.
.
.

اینا واسه من یه آرزو شده 
یه آرزویی که فکر میکنم هر لحظه از من دارن دور تر میشن...
یه آرزویی که روز به روز رسیدن به اونا واسم سخت تر میشه...
یه آرزوی برآورده نشدنی

                       منو درد جدایی وای بر من .... از این عشق خدایی وای بر من
                      کمک کن بغض بشکن دونه دونه ... بریز آی اشک نرم و عاشقونه
                       محبت کن در این آشفته حالی ... نمونه مکتبم از عشق خالی
                    نصیبم کن که عاشق پیشه باشم ... به این آشفتگی همیشه باشم