.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

impossible

i thought i could ... but it's impossible
i thought i could leave you in the past for your own good ... but its impossible
i love you so much that i would do anything for you ... but i may not have another chance
i want to be with you ... but it's impossible
i want to spend the rest of my life with you ... but it's impossible
i want to be the girl who you have made up in your mind to be with ... but it's impossible
i want us to be strong forever and ever, so no one can get to us ... but it's impossible
i want to be next to and kiss you and taste you , look into your eyes and tell you how much i love you ... but it's impossible
i want to hold your hands and stair into your eyes, the eyes that tells things ... but it's impossible
...
...
...
i want to be allowed to LOVE you ... but it's impossible

You know i want you more than anything ... you know i do ... all these things wouldn't be impossible if YOU want them to become true , so give US another chance  ... Ati loves you ... honest to god she loves you... and you know she does... and all she's waiting for is YOu ... don't keep me waiting ... and please don't break my heart ... reach for my hand and take me away forever


 

؟؟؟

همه از یک جنس ...
همه از یک رنگ ...
هیجان های بی اساس ...
بهانه ای برای خوشحالی ...
جماعتی از یک خیابان خسته ...
بی هدف !
انتظارات سر به آسمان کشیده زیر سقفهای نیمه سوخته ...
دختران انتظار ...
عشقهای بی نقطه ...
پسران نارس ...
مشقهای ننوشته ...
نگاه تلخ یک مادر از سالهای بدون جنگ ...
خدمتهای بی سپاس ...
تیرهای آلوده ...
نادانستنیهای از مفهوم آزادی ... و سر انجام فرار آزادی ...
منو تو از یک عددیم ٬ ۱ ... چون همیشه میخواد بشه ولی هیچوقت نتونست. فقط یک شروعه٬ اما خودشه٬ بی متنه ٬ ۲ نیست ... چون با یک عدد دیگه ۲ شده ٬ اما نه !!!
شایدم با کمک من ۲ شده پس ...
مثل بسته شدن در ٬ نا امید کننده ست٬ اما با بسته شدن این درهاست که آدم گرمهارو حس میکنه یا شایدم با بالا رفتن حرارت قدر سرما رو حالا میدونیم ...
پیچیده شد ... گنگ شد ... اما اونها بودن که این چیزهارو گنگ کردن ...
پاک کردن نقطه ها حرف آخر اونهاست ...
فراموش شدم زیر نبض گریه یک عاشق ...
صدای ناقوس ها دیگه از این بلندتر نمیشه ...


بریده !!!

دلتنگ تر از همیشه ...
پر درد تر از همیشه ...

در رویاهایم با پرهایی باز و کشیده پرواز میکنم ... اما تنها
خسته هم نخواهم شد ... هیچوقت !!!
در تاریکی شب به خانه تو میایم و در کنارت مینشینم... به تو نگاه میکنم که با چهره ای معصومانه به خواب عمیقی فرو رفته ای ...
دستانم را به طرفت دراز میکنم تا صورتت را لمس کنم ...  اما افسوس که اجازه ندارم ...
افسوس میخورم که تمام این چیزهای زیبا را تنها در خواب میتوانم ببینم و افسوس میخورم که نمیتوانم تو را داشته باشم ...

واقعا اینجوریه که من فکر میکنم؟

دارم از شدت سرفه خفه میشم !
سرفه از سرما خوردگیه لعنتیه یا از شدت عصبانیت؟  نمیدونم
فقط دلم میخواد از این آدمهای کثیف دور بشم برم یه جایی که هیچکی نباشه ...
بیابون
جنگل
کوه
دشت

هر جایی ! فقط آدم نباشه ...

حتی حاضرم یه ماهی باشم ! توی دریای بزرگ ٬ جایی که یه ماهی کوچیک و بیکس بتونه خودشو حصابی دور کنه ... شاید بگی چه وحشتناک!!! یه ماهی کوچولو بین اون همه ماهی های بزرگتر٬ کوسه ها٬ ماهی خورها !!! چقدر میتونه دووم بیاره؟ بیشتر از من یا کمتر؟یا شایدم مصل هم باشیم!

ماهی هم به درد نمیخوره !

حاضرم یه پرنده باشم٬ یا یه پروانه تو آسمونها ! تا دلم میخواد پر بزنم و هر جا که دلم بخواد برم ... اما اگه خسته بشم چی؟ اگه یکی پرمو بزنه چی؟ اگه یکی منو شکار کنه چی؟ آیا میتونم دووم بیارم؟ بیشتز از من یا کمتر؟ سا شایدم مصل هم باشیم !

پرنده هم به درد نمیخوره !

حاضرم یه مار باشم! توی یه بیابون گرم و خشک و بی عبور ... و گمشده ! اگر عابر هم داشته باشه بازم نمیترسم ! چون نیش زهر آلود و من دارم ... ایندفعه نمیترسم و من میرم طرفش و نیشش میزنم... و راحت توی آفتاب گرم میخوابم ...  چند ساعت بعد بیدار میشم ! گشنه و تشنه ... من یک نفر و نیش زدم و ترسوندم ٬ حالا بقیه هم ازم میترسن ! پس غذامو از کجا بیارم؟ تو این بیابون کیو خر کنم؟
و مار هم کم کم میمیره ... ولی مردنش با ماهی و پرنده فرق داره ... اون دوتا فراری بودن ... مصل من !!!
اما مار دنبال میکرد ... مصل تو !

عاقبت ماهی و پرنده؛ ضربه و تا آخر تنها میمونن ... کم کم از تنهایی و بی کسی میمیرن ...
عاقبت مار؛ ضربه میزنن  و تا آخر تنها میمونن ... کم کم از تنهایی و بی کسی میمیرن ...

هرکدوم از اینا که هستی خیلی مواظب خودت باش ... هممون یه روزی اون ضربرو میخوریم ...

پاییز

باز پاییز غمناک اومدو غم و غصه های تازه تو دل ما ریخت ...
توی این هوای پاییزی داشتم راه میرفتم که... بوی برگهای نمدار بلند شده بود و بوش آدمو مست میکرد ... بارون لطیف پاییزی به گونه های سرخم میخورد و دست به اشکهام میداد و ... آروم جاری میشدن ... گاهی وقتها هم از درختها برگ زرد و نارنجی با چند تا برگ زرد و نارنجیه دیگه بروی زمین میفتادن... صدای خرش خرش برگهارو دوست داشتم اما دلم نمیومد روشون پا بذارم ... چون پیر بودن... از پا افتاده بودن... یک سال عمرشون به پایان رسیده بود... خسته بودن ...
اینجا همیشه بارون میاد... اما بارون پاییز یه چیزه دیگست٬ مخصوصا با تو ... دست به دست... بدون چتر ...تو خیابونها راه بریم و وقتی بارون تند شد ماهم پا به پاش بدوییم ...
.
.
.

اینا واسه من یه آرزو شده 
یه آرزویی که فکر میکنم هر لحظه از من دارن دور تر میشن...
یه آرزویی که روز به روز رسیدن به اونا واسم سخت تر میشه...
یه آرزوی برآورده نشدنی

                       منو درد جدایی وای بر من .... از این عشق خدایی وای بر من
                      کمک کن بغض بشکن دونه دونه ... بریز آی اشک نرم و عاشقونه
                       محبت کن در این آشفته حالی ... نمونه مکتبم از عشق خالی
                    نصیبم کن که عاشق پیشه باشم ... به این آشفتگی همیشه باشم