.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

.: آوای آتش آبی :.

... بشنو از این دل خسته من ...

هوم؟

یه روز بد

یه اتفاق وحشتناک

یه عمر خاطره تلخ !

 

یه خاطره تلخ

یه روز بداخلاقی

یه عمر پشیمونی !

 

میخوام قاطی پاتی بنویسم ٬ مثل آتیش بنویسم ٬ مثل من !  دوست دارم شاد بنویسم ٬ دوست دارم غمناک بنویسم ٬ دوست دارم شعر بگم٬ دوست دارم چرت و پرت بنویسم !

اصلا میخوام بشینم یه گوشه و مثل الکولی ها مشروب بخورم و داد و فریاد کنم ٬ واسه خودم بگم و واسه خودم هم بخندم ! 

از چی بنویسم؟ از کجا شروع کنم؟

دلم تنگ شده ٬ اما برای چی؟ برای کی؟

دیوونه شدم آیا؟! دیوونه که بودم !!!

همه چی واسم یجوری شده ٬ همه چی بوی عشق و دوست داشتن میده ٬ یا بهتر بگم بوی گند دروغ میده !!!
بوش از بوی خراب کاری گربه همسایمون هم بدتره (هان؟)

چی میگم؟ نکنه چتم ؟!

چتم؟! تو میگی چتم؟! هه هه ! میدونم الان میخندی و میگی که آره که هستی !

میدونی؟!

دلم یه چیز جدید میخواد !

یه چیز رویایی !

یه چیزی که منو از روی زمین بلند کنه و ببره تو ابرها ٬ یه جایی که پر از آرامش باشه !

یه اتفاقی بیفته که کوچولو بشم ... ۲-۳ سالم بشه !

یه اتفاقی بیفته که تموم خاطره های تلخ از توی ذهنم پاک بشن ... بتونم از نو شروع کنم !

 

آتیش الان در حال تلخ تنهایی و فکر کردن ( و مثلا درس خوندن) ٬ این سنگهایی که دونه دونه روی شونم چیده شدن خیلی سنگینی میکنن ... منتظر یکی ام که بیاد دستی بهم بده ... یا شایدم منتظر یه معجزه ام !

نمیدونم ... نمیدونم چی میخوام ٬ شایدم میدونم ... اما رسیدن بهش سخته !

سخته؟!

نمیدونم !!!

 

dark girl

:|

دیشب خوابتو دیدم٬ کاش ندیده بودم ...

من از تو متنفرم بعد تو میای به خوابم؟

تو زندگیم چیکار واسه من کردی جز اینکه بغلمو از غصه ها پر کردی ...

از خاطره های بچگیم هیچی واسم نذاشتی ٬ همشونو خراب کردی ...

با چه جراتی بازم برمیگردی میگی دخترم دوستت دارم ... عشق بابا ٬ دوستت دارم ؟!

واسه چی زندگیمو خراب کردی؟

من چه گناهی کرده بودم؟

من به تو چه بدیی کرده بودم؟

ما اصلا به تو چه بدیی کرده بودم که این بلاهارو سرمون آوردی ... از هم جدامون کردی؟!

حق انتخاب برای هیچ کدوممون نذاشتی ...

ای لعنت به تو ٬ لعنت به تو که تمام بد بختی هام تقصییر تو !

هر کیو ببخشم تورو تا آخر عمرم نخواهم بخشید٬ میفهمی؟

حالا برو گم شو که خیلی وقت از زندگیم انداختمت بیرون

 

پاسخ ...

قول دادم بگم واسه چی اون پست قبلی رو نوشتم ...

اول که جواباتون برام جالب بود ... چون هر کی کامنت گذاشته از دوستهای خوب منه  

 *خودم و میکشم چون از این دنیا خسته شدم * <~ کسایی که این جملرو بکار بردن٬ یا یه چیزی تو این مایه ها ٬ باید بگم که شماها که حالتون از من خراب تره و از زندگی بریدید میخواید به من انرژی مثبت بدید؟؟

هیچکی نتونست منو کمک کنه بجز خودم ! تا خودت نخوای نمیشه ٬ باور کن ... اما اگه بخوای انقدر زود میتونی به هدفت برسی که خودتم شاخ در میاری

برو جلو آینه واسیا و به خودت نگاه کن ٬ بعد سعی کن لبخند بزنی  هر روز صبح این کارو بکن (مثل دیوونه ها ) به خودت امید بده ٬ انرژی بده  به جای اینکه بیای منو دو ساعت نصیحت کنی این کار و بکن ٬  بخدا ضرر نداره !

راستی یه دست محکم برام بزن  تمام خاطره هارو پاک کردم ٬ تمام عکسارو ٬ نوشته هارو ٬ همچی  دست بزن دیگه   مرسی


 

اینم یه شعر ...

 

قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟

از کجا وز که خبر آوردی ؟

خوش خبر باشی ، اما ،‌اما

گرد بام و در من

بی ثمر می گردی

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری٬

برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس

برو آنجا که تو را منتظرند ٬

قاصدک٬

در دل من همه کورند و کرند

دست بردار ازین در وطن خویش غریب

قاصد تجربه های همه تلخ٬

با دلم می گوید

که دروغی تو ،  دروغ

که فریبی تو ،  فریب

قاصدک ! هان ، ولی ... آخر ... ای...وای

راستی ٬ آیا رفتی با باد ؟

با توام ، آی! کجا رفتی ؟ آی

راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟

مانده خاکستر گرمی  ،  جایی ؟

در اجاقی طمع شعله نمی بندم  ٬ خردک شرری هست هنوز ؟

قاصدک٬

ابرهای همه عالم  شب  و  روز٬

در دلم می گریند.

 

یه سوال ...

لطفا هر کی این پست رو میخونه جواب بده ... میخوام جوابتون و بدونم  راستشو بگو ...


یه بیابون ... یه خونه ... یه اتاق

تو اون اتاق یه میز ... یه تفنگ ... یه تیر ... من ...

یک دقیفه وقت داری تصمیم بگیری که ٬ منو میکشی یا خودتو ؟

و چرا ؟!

منم جواب میدم  

اما یادت باشه ... یه تفنگ ... یه تیر ... و یک دقیقه ...

 


 

 

تموم ...

 

 

 

میگم مرده بودم

میگم چه آرامشی داشت

میگم کاش هیچوقت اون تلفن لعنتی زنگ نمیزد

میگم کاش بیدار نمیشدم

و تو میخندی ...

 

میگم پاکنه یادت هست؟

میگم من بلد نبودم ازش استفاده  کنم

میگم عوضی خودمو پاک کردم

و تو میخندی ...

 

میگم آخرین روز همیشه بدترین روزه

میگم من به آخرین روز نزدیک میشم انگار

میگم بهتره فکر کنم آخرین روز خیلی وقته گذشته ...

و تو میخندی ...

 

میگم دلم واسه خیلی چیزها تنگ شده

میگم دلم واسه خیلی حرفها تنگ شده

میگم دلم برای شبهایی که تا صبح گریه میکردم تنگ شده

میگم سنگ شدم

میگم نیگام کن ؛ سنگ شدم

و تو میخندی ...

 

میگم خسته ام

میگم نمیخوام که بشنوم من اشتباه میکردم

میگم میدونم که میشنوم

میگم میدونی که میشنوم

میگم مطمئنم

و تو میخندی ...

 

میگم ...

میگم اما ٬ اما بازم کسی چه میدونه٬ شاید ... شاید ...

اینبار منم که میخندم ...

و تو دیگه نمیخندی ...

 

میگم وقتی به آخرین بنبست رسیدم خبرت میکنم

و تو نمیخندی ...

 

میگم خبرت کنم؟

و تو نمیخندی ...

و نمیخندم ...